گنجور

 
خاقانی

نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا

عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا

روح روان است آب بی‌عمل امتحان

زر خلاص است خاک بی‌اثر کیمیا

شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد

هر نفسی بال و پر ریخته‌شان از قضا

دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ

زرین شیرازه زد هر ورقی را جدا

بر قد لاله قمر دوخت قباهای رش

خشتک نفطی نهاد بر سر چینی قبا

دوش نسیم سحر بر در من حلقه زد

گفتم هان کیست؟ گفت : قاصدیم آشنا

جان مرا هدیه کرد بوی سر زلف یار

از نفحات ربیع در حرکات صبا

گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی

گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا

گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان

گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا

مادح شیخ امام، عالم عامل که هست

ناصر دین خدای مفتخر اولیا