گنجور

 
خاقانی

صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار

خنده زد اندر هوا بیرق او برق‌وار

بود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبود

داد مس خاک را گونهٔ زر عیار

خسرو چین از افق آینهٔ چین نمود

زآینهٔ چرخ رفت زنگ شه زنگ بار

در سپر ماه راند تیغ زراندوده مهر

بر کتف کوه دوخت دست سپیده غیار

شد قلم از دست این، رمح به دست سماک

شد ارم از دست آن، باغ و لب جویبار

ظل صنوبر مثال گشت به مغرب نگون

مهر ز مشرق نمود مهرهٔ زر آشکار

داد غراب زمین روی به سوی غروب

تا نکند ناگهان باز سپهرش شکار

سوخت شب مشک رنگ ز آتش خورشید و برد

نکهت باد سحر قیمت عود قمار

برقع زرین صبح چرخ برانداخت و کرد

پیش عروس سپهر زر کواکب نثار

تیغ زر آسمان خاک سیه پوش را

کرد منور چو رای، رای زن شهریار

آصف حاتم سخا، احنف سحبان بیان

یحیی خالد عطا، جعفر هارون شعار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه