گنجور

 
خاقانی

جبههٔ زرین نمود طرهٔ صبح از نقاب

خندهٔ شب گشت صبح خندهٔ صبح آفتاب

غمزهٔ اختر ببست خندهٔ رخسار صبح

سرمهٔ گیتی بشست گریهٔ چشم سحاب

صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ

ماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب

دهره برانداخت صبح، زهره برافکند شب

پیکر آفاق گشت غرقهٔ صفرای ناب

مائده سالار صبح نزل سحرگه فکند

از پی جلاب خاص ریخت ز ژاله گلاب

صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب

اشک فشرده قدح شمع گشاده شراب

پنجهٔ ساقی گرفت مرغ صراحی به دام

ز آتش صبح اوفتاد دانهٔ دلها به تاب

صبح همه جان چو می، می همه صفوت چو روح

جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب

چرخ ترنجی به صبح ساخته نارنج زر

از پی دست ملک، مالک رق و رقاب

صبح سپهر جلال، خسرو موسی سخن

موسی خضر اعتقاد خضر سکندر جناب