آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴
زعقلم جان بتنگ آمد دل دیوانگی دارم
بجانم زآشنائیها سر بیگانگی دارم
نه دیر و نه حرم تسبیح و زنارم زکف رفته
بشمع که نمیدانم سر پروانگی دارم
برآنم تا نهم زنجیر زلف آن پری از کف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵
ز بس شاگردی عشقت به مکتبخانهها کردم
به درس عشق چون مجنون به عصر خویش استادم
ز موج اشک پی در پی گسسته لنگر صبرم
سکون در دل کجا ماند که بر آبست بنیادم
مناز ای باغبان از سرو آزادت نیم قمری
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲
شدم آشفته همسایه به عشق خانهسوز امشب
منم آن خس که با شعله سر همخانگی دارم
مگر دست خدا برهاندم زین آتش سوزان
وگرنه من کجا آن قدرت مردانگی دارم
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱
بده می کز فروغش خرقه و دفتر بسوزانم
بمستی از سر این سبحه و زنار برخیزم
بکش آن سرمه در چشمم که غیر از دوست نشناسم
بسازم ساز صلح کل و از پیکار برخیزم
زلطف ای شاخ طوبی بر سر من سایه ای افکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲
گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم
بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم
منم آن بلبل شیدا که گلزارم شده یغما
بگو خود ای گل رعنا که چون خاموش بنشینم
بود تا هوشم اندر سر از این سودا بجوشد دل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵
ثمر از نخل عیش دَهْرْ غیر از غم نمیبینم
به جز حرمان ثمر از کشتهٔ عالم نمیبینم
مسیحم گر طبیب آید که جز دردت نمیخواهم
که غیر از زخم پیکانت به دل مرهم نمیبینم
دمی گر همدمم باشی و بگذاری لبم بر لب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۷
بکفر زلف آن ترسا بچه تا دین و دل دادم
صلیب رشته تسبیح زاهد رفته از یادم
مرا زاین بستگی بس فخر بر آزادگان باشد
مباد آندم که بگشاید زرحمت پای صیادم
نیم خسرو که گر شیرین نباشد شکری جویم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲
زعقلم جان بتنگ آمد دل دیوانگی دارم
بجانم زآشنائیها سر بیگانگی دارم
نه دیر و نه حرم تسبیح و زنارم زکف رفته
بشمع که نمیدانم سر پروانگی دارم
برآنم تا نهم زنجیر زلف آن پری از کف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
بیا تا آفتاب می به ماه ساغر اندازیم
ز اخترهای رخشان طرح چرخ دیگر اندازیم
بتان سوزند چون مجمر ز روی آتشین امشب
ز خال و زلف عود و عنبری در مجمر اندازیم
بده می مطرب ساقی به آهنگ هوالباقی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰
به گلزار غم عشق تو من آن مرغ خاموشم
که شد از بیم گلچین نغمهپردازی فراموشم
چو غنچه تا که زد مهر خموشی بر دهان من
که من با صد زبان چون سوسن آزاده خاموشم
تن بیروحم و چون توام بادام دور از تو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴
بتا از غمزه کافر ربودی چون دل و دینم
بساط زهد و تقوی را همان بهتر که برچینم
دلارا ما تو چون رفتی برفت آرام و صبر از دل
بیا بنشین بدامانم مگر آرام بنشینم
چو عطاران چه حاجت رفتنم در چین پی نافه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰
به جانت ای جوان کز جان خویشت دوستتر دارم
نپنداری که سر با تیغ از پای تو بردارم
من ای شیرینپسر رو از تو بردارم غلط حاشا
به رنج باد زن سازم که سودای شکر دارم
مرا منع نظر ناصِح مکن از منظرِ خوبان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱
نمیگردد سپهر الا به حکم رای درویشان
قضا و هم قدر دارند سر در پای درویشان
نشان شاهد غیبی و شمع نور لاریبی
ببین در آینه یعنی که در سیمای درویشان
اگر نه اطلس زر تار گردون را براندازی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷
حدیث دوستان عیب است پیش دشمنان گفتن
چنان کز دوست منعست درد خویش بنهفتن
دریغا حال آن مجنون که باشد بر پری مفتون
که نه او را تواند دید و نه حرفی توان گفتن
گلی پیدا کن ای بلبل که آزاد از خزان باشد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵
حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان
که از فولاد میآرد گذر این آهنینپیکان
شبی سرخوش به میخانه شدم در حلقهٔ مستان
گروهی پاک دل دیدم بری از مکر و از دستان
مرا کز مسجد و میخانه راند برهمن یا شیخ
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶
حدیث عشق از مستان شنو ای دل نه هوشیاران
که هرگز خفته را نبود خبر از کار بیداران
زاشک و آه من اندر شب هجران حذر باید
که خیزد لاجرم طوفان چو باشد باد با باران
نهد تسبیح و سجاده بگیرد ساغر باده
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲
همایون است امشب بخت و دولت شد قرین من
که در صحن ارم شد حور جنت همنشین من
بگفتم چین زلفش را که این مشک از ختا خیزد
بگفتا این خطا باشد بود نافه بچین من
چه خوش گفت اژدر گیسو بخورشید بناگوشت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۹
دریغ از گردش دوران و دور بیثبات او
که هر لحظه به شویی رام میگردد بنات او
چه حرمانخیز این صحرا چه آتشزاست این بیدا
که زاید تشنگی در کام جانها از فرات او
به جم هم عهد جام وی سریرش خوابگاه کی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۰
دلا بگریزم از زاهد و یا خمار یا هر دو
ببرم رشته تسبیح یا زنار یا هر دو
دو چشمت خفته است و غمزه ات بیدار دل بردن
بپرهیزم زخواب آلوده یا بیدار یا هر دو
دو زلفین تو طراران دو ترکان تو عیاران
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲
چو ترک چشم تو خونخوار شد آهسته آهسته
دلم خون دیدهام خونبار شد آهسته آهسته
تجلی کرد تا شمع رخت در سینه تنگم
چو سینا مهبط انوار شد آهسته آهسته
بشارت بر به شیراز مصر امشب پیر کنعان را
[...]