گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زین بادیه چون رفت مه نوسفر من

کاین دشت همه دجله شد از چشم تر من

خوش باد بمرغان چمن وقت که صیاد

در دام شکسته است همه بال و پر من

شد چاشنی کام رقیبش شکر وصل

آن نخل که خورد آب زخون جگر من

دادی تن سیمین بزر و نیست بیادت

از اشک چه سهم من و روی چو زر من

ای یوسف کنعانی در مصر عزیزی

هرگز نکنی یاد که چونشد پدر من

این برق جهانسوز که بر حاصل ما رفت

هیهات که بر جای گذارد اثر من

از کوه غم عشق تو آمد سحر آواز

مژده که دو صد طور بود در کمر من

آشفته چه سوز است بجانم که در این باغ

همچون شجر طور شرر شد ثمر من

بگفت سحر پیر خرابات بمستان

سرچشمه کوثر بود از خاک در من

آن باده فروش خم توحید الهی

کش خاک کف پای بود تاج سر من