گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

طره عنبرین پریشان کن

مرغ دلها بر او پرافشان کن

آتشی برفروز از رخسار

دل بر آتش گذار و بریان کن

باز کن در حدیث غنچه لب

درد سودا طبیب درمان کن

خنده زن از دهان شکربار

فکر این دیده های گریان کن

برفکن زلف بر بناگوشت

روز و شب دست در گریبان کن

برکش این عندلیب باغ نوا

مدد بلبل خوش الحان کن

تا همه صوفیان برقص آری

خیز آشفته را غزلخوان کن

تا که آبی زنی بر آتش دل

آتشین چهره را خوی افشان کن

لعل لب بوسه گاه غیر مکن

رحم بر خاتم سلیمان کن

گر نمیخواستی تو شور مگس

تا که گفتت که شکر ارزان کن

تا که گفته است قند و شکر را

ظاهر از لعل چون نمکدان کن

اگرت میل شکرافشانی است

مدحتی از شه خراسان کن

مگذر از خانواده عصمت

جان و تن را نثار ایشان کن

هندوی خال را چلیپا کش

کافر چشم را مسلمان کن

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سید حسن غزنوی

ای صبا طوف در گلستان کن

همدمی با هزاردستان کن

راز با برگهای سوسن گوی

ناز با شاخهای ریحان کن

گر ته تنگ یاسمن بگشای

[...]

ابن یمین

گذری جانب غریبان کن

نظری سوی این اسیران کن

شیخ محمود شبستری

سخن راه بر خود آسان کن

چاک دامن زه گریبان کن