بغیر دست دل خود که بود بر دستم
نبود کس که زکوی تو رخت بربستم
هزار خار مغیلان بپا شکستم بیش
ولی عزیمت احرام کعبه نشکستم
من ارچه شبنمم اما شدم بچشمه مهر
اگر چو قطره ام اما ببحر پیوستم
بر آتش رخ تو خال تا که خوش بنشست
سپندوار بر آتش زشوق ننشستم
به همدمان معاشر بده قدح ساقی
مرا بخویش بهل کز نگاه تو مستم
سر ارچه در قدمش رفت و دین و دل برهش
ولی بقاعده کاری نیاید از دستم
علاج زخم دل آشفته کرد از لب و گفت
که مرهمست گر آشفته خاطرت خستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلباختگی خود میگوید. او بیان میکند که هیچکس جز عشق معشوقش نمیتواند او را از مسیرش دور کند و با وجود سختیها و موانع، همچنان بر عشق خود پایبند است. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و حتی از آتش عشقش نمیهراسد. شاعر همچنین با دیگران میآشامد و به حال خود میپردازد و از دردهایش و مرهمی که از لب معشوق میگیرد، سخن میگوید. بهطور کلی، این شعر نمایانگر شدت احساسات و وفاداری شاعر به عشق است.
هوش مصنوعی: جز دل خودم، کسی در دستانم نیست و وقتی از کوی تو دور شدم، هیچکس دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هرچند که در مسیر سخت و دشواری قرار گرفتم و موانع زیادی را پشت سر گذاشتم، اما هدف اصلیام را فراموش نکردم و به آن پایبند ماندم.
هوش مصنوعی: هرچند که من مانند شبنم هستم، اما به تابش مهر زنده شدم. اگرچه به اندازه یک قطره کوچک هستم، اما به دریا پیوستهام.
هوش مصنوعی: بر روی آتش صورت تو، خال زیبایت نشسته است، درست مانند اینکه بر آتش نشسته باشد. اما من از شوق آن چنان به آتش نشستهام که نتوانستهام روی از آن بردارم.
هوش مصنوعی: به دوستانم بگو که جامی از شراب برای من بیاورند، زیرا من به خاطر نگاه تو مست شدهام.
هوش مصنوعی: اگرچه من به خاطر او همه چیزم را از دست دادهام، اما نمیتوانم به روال معمول کارهایم ادامه دهم.
هوش مصنوعی: زخم دل را با کلامش درمان کرد و گفت که آرامش میآورد، اگر خاطر تو هم آزرده و خسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع
[...]
تو آفتاب بلندی و من چنین پستم
به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم
قدح به دست حریفان باده پیما ده
مرا به باده چه حاجت که روز و شب مستم
درون کعبه دل در شدم طواف کنان
[...]
به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم
اگر چه خَرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد
به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم
چو ذَرِّه گرچه حقیرم ببین به دولتِ عشق
[...]
بیا، که نوبت رندیست، عاشقم، مستم
بریدم از همه عالم به دوست پیوستم
حبیب جام می خوشگوار داد به دست
هنوز میجهد از ذوق جام او دستم
مرا پیاله مده، جام یا صراحی ده
[...]
شنیده ام که بدستار گیوه میگفت
(تو آفتاب بلندی و من چنین پستم)
بجامه متکلف برهنه هم گفت
(بدامنت زفقیری نمیرسد دستم)
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.