گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آتش کیست که من دیگ صفت در جوشم

با همه جوش چرا غنچه صفت خاموشم

قرب شمع است بلی آفت پروانه ولی

سر رود بر سر این کار بجان میکوشم

بنده و بندی عشقت نه من امروز شدم

کز ازل حلقه زلف تو بود در گوشم

گر برم لب بلب جام شبی بی لب تو

گر می صاف بود خون جگر مینوشم

چون از این دلق ریائی نشدم حاصل هیچ

میروم خرقه و سجاده بمی بفروشم

گر رود سر بسر مهر تو چون شمع مرا

کی توانم که بدل آتش عشقت پوشم

من بخود وصف تو گفتن نتوانم چون نی

هر چه نائی بدمد بردم من مینوشم

هر کجا باده کشیدیم بود هوش زدا

می عشق تو بنازم که فزاید هوشم

هست بردوش من آشفته گناه دو جهان

تا مگر دست خدا بار برد از دوشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم

خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم

بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب

که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم

من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل

[...]

خواجوی کرمانی

می درم جامه و از مدعیان می پوشم

می خورم جامی و زهری بگمان می نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم

چه غم از موعظه ی زاهد ازرق پوشم

هر که از مستی و دیوانگیم نهی کند

[...]

حافظ

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم

مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

قصدِ جان است طمع در لبِ جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کِی آزاد شَوَم از غمِ دل؟ چون هر دَم

[...]

شیخ بهایی

گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم

مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم

حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش

[...]

فصیحی هروی

نوبهارست و در انجام طرب می‌کوشم

لب گل می‌مکم و خون جگر می‌نوشم

جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز

گر همه شعله شود در هوس آغوشم

خسم و فرقت بی‌برگی وی سوخت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه