گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای زده بر خط مشکین بر گل سوری رقم

کوفته از عنبر سارا بفرق مه علم

عنبر تر پروری در آتش اینت معجزه

معجزه دیگر نمک از قندی ریزد دم به دم

دست موسی داری و پیچیده اژدر ساحری

سحر تو با معجز موسی زند پهلو بهم

زلف تو مجنون و سرگردان بگرد عارضت

چشم تو لیلا و مژگان گرد او همچون حشم

سوره و الشمس و واللیلی بقرآن خوانده ای

بر رخ و زلف تو ایزد میخورد آنجا قسم

ماه تامت خواندم این تشبیه ناقص بوده است

نور تو هر روزه بیش وضو او هر لحظه کم

عاشق افروخته رخسار و خندان کس ندید

خشک لب بایست عاشق چهره کاهی دیده ام

آفتاب حشر اگر تابد برون از اعتدال

سایه زلفت مبادا از سر آشفته کم

داور دنیا و دینی ساقی حوض رسول

راست کردی دین احمد را تو از آن تیغ خم

هم عرب را میری و هم ترک دیلم را ظهیر

رحمتی ای پادشه بر این ثناخوان عجم