گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ندارم فرصت از شوق گرفتاری تماشا را

مکن تعجیل صیاد اینقدر خون ریزی ما را

درین سودا چه سود اندرز من کز فرط حیرانی

نیابم فرق پای از سر که دانم زشت و زیبا را

به کفر و دین مفرما دعوت از عشقم که می ندهم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

میسر نیست آزادی ز تنها غیر تنها را

پس از تنها به تنهایی نزیبد سر زنش ما را

پس از پیر و جوان در خانقه زرق و ریا دیدم

به پیری لاجرم بر کعبه بگزیدم کلیسا را

ز خضر راه رو گردان بر گمرهان واثق

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

بهار آمد صبا زد چاک پیراهن به بر گل را

چرا چون فصل دی آهنگ خاموشی است بلبل را

من ازسودای زلف و طره ات مفتون، دلا تعجیل

تو بر بازو زنی زنجیر و پر گردن نهی غل را

گره شد در گلو گریه ز سیل دیده آسودم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

الا ای باغبان بگذار یا بلبل دمی گل را

که تاب هجر گل تا سال دیگر نیست بلبل را

به طرف گلشن از سودای چهر و زلف خود بنگر

به دل صد داغ سوری را به تن صد تاب سنبل را

عراق از حسن بگرفتی مسخر کن خراسان هم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

الهی مهربان کن دلبر نامهربانم را

به دل جویی برانگیز از تفضل دلستانم را

به درد عشق بی رحمی بکن چندی گرفتارش

بخر از دست این کافر دل بی رحم جانم را

به داغ گل رخی چون خود دلش در خار خار افکن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نگارم گر نکو دانسته رسم دلستانی را

بحمدالله که داند تیر طرز مهربانی را

به عهد پیریم یاری وفا پرور به چنگ آمد

عبث کردیم صرف دیگران دور جوانی را

جهان ها حیف ننمودی مرا گر دسترس بودی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

سزاوارم به هجران گر به چنگ آید گریبانت

مرا بار دگر و ز کف گذارم طرف دامانت

به سر وقتم به دست دل نوازی رنجه کن پایی

که بردارد سر از بالین مگر بیمار هجرانت

سپستانم دوپستان بس تبرخونم دو لب کافی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

شب وصلت نخواهم روز از آن رو زلف فتانت

مرا هر لحظه اندازد به فکر روز هجرانت

در آغوشت به یاد روز تا کردم غمین کردی

به دیدارم دو صبح صادق از چاک گریبانت

به خونریز خود از دست تو خرسندم که در محشر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

مسلسل زلف مشکین گرد آن رخسار می‌گردد

عجب ماری سیه پیرامن گلزار می‌گردد

مکن جمع از رخ رخشان دگر زلف پریشان را

که آن سرگشته هم چون من پی دیدار می‌گردد

به یک ره قتل کن عشاق را کز حرص جان‌بازی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

مرا این مایه رسوایی مگر از دیده یا دل شد

به شیدایی کشد کارش هر آن کز خویش غافل شد

ز دست دیده کی با کام دل خاکی به سر کردم

سرا پا آستانش چشم تا برهم زدم گل شد

فکند از پا و برد از دستم آن ترک کمان ابرو

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

به دستی برد از جا پای صبرم شوق دیدارش

که دایم خود نخواهم زیست تا بینم دگر بارش

ز غیرت پیش اغیارش چو نارم برزبان نامی

که آیا غیر دل از مال من سازد خبر دارش

طبیبم گر پی درمان میا برسر که می ترسم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

نگر مژگان و اشکم لوحش الله عشق و گلزارش

که جای گل به دامن خون دل می جوشد از خارش

زند مژگان به چشمم خارها از سیر این بستان

من آن گلزار میخواهم که شکرخاست گلنارش

همه عمر آنکه در کویت دل گم کرده می جوید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

خیال خیل خالم نیست با زلف زره فامش

چو مرغ افتد به دام از دانه کی حاصل بود کامش

درین وادی ز خود گم گشتم اول پی نمی دانم

رهی کآغازش این باشد چه خواهد بود انجامش

به جز تهدید قتلم نیست قاصد را به لب حرفی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

نهادی بر دلم دردی که درماندم به درمانش

فکندی در سرم شوری که ممکن نیست سامانش

نهادم روی در راهی که آغاز است انجامش

در افتادم به دریایی که پیدا نیست پایانش

فلک دیوی است افسون فر مشو غافل ز نیرنگش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

دلم پیوست به ایشان در آن زلف و زنخدانش

چه محکم شد فراهم کنده و زنجیر و زندانش

به تیغ اشتیاقم کشت و خرسندم که در محشر

به دستاویز خونخواری زنم دستی به دامانش

مگر بار غم از جانم خود آخر وهله برداری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ز دل یک ناله در دام تو ای صیاد نشنیدم

اسیری در گرفتاری چنین آزاد نشنیدم

به دور لعلت ای خسرو چو بینم شور مشتاقان

عجب دارم که یک شیرین و صد فرهاد نشنیدم

چه خوب آموخت خال از غمزدگانت طرز خون ریزی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

تنی جز خاطر لیلی به غم دلشاد نشنیدم

سری جز گردن مجنون به بند آزاد نشنیدم

هلاکم در صفوف غمزه ات نبود غریب اما

مروت بین که من یک صید و صد صیاد نشنیدم

مدد جست از میانت طرگان در دل ربایی ها

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

به گردون رشته تا زان دو زلف پر شکن دارم

چرا بر وش یک مومنت از مشک ختن دارم

دل از چاه زنخدانت برآید کی معاذ الله

ز پیچان طره ات با آنکه صد مشکین رسن دارم

نباشد چشم درماندم ز جایی درد عشقت را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

وفای عهد راجاوید اگر مانم نگه دارم

ولی دانم که ز اقسام جفا جبران کند یارم

غرور و قهر وی چندان قصور و عجز ما چندین

هلاکم گیر اگر الطاف او ناید مددکارم

به خام زلف بندی هر دلی کز غمزه بربایی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

بیا ساقی بپیما ساغری زان صاف گلگونم

به خم بنشسته بنگر حکمت افزون از فلاطونم

به جامی ملک جم چون کی برابر کی کنم حاشا

که یک دم گنج آسایش به از صد گنج قارونم

دو کیهان را نپندارم به میزان تو مقداری

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode