گنجور

 
صفایی جندقی

تنی جز خاطر لیلی به غم دلشاد نشنیدم

سری جز گردن مجنون به بند آزاد نشنیدم

هلاکم در صفوف غمزه ات نبود غریب اما

مروت بین که من یک صید و صد صیاد نشنیدم

مدد جست از میانت طرگان در دل ربایی ها

طناب از موی دارد چشم استمداد نشنیدم

بنای عشق محکم تر ز سیل دیده شد دل را

ز ویرانی بلادی را چنین آباد نشنیدم

به جز یاد تو کآمد منتهای کام ناکامان

عروسی را به خلوتگاه صد داماد نشنیدم

به قتلم خاستی کز ناله ام آسوده بنشینی

بدین زودی چنین تأثیری از فریاد نشنیدم

بدین دستم که دل پامال در میدان آن مژگان

شهیدی در سیاستگاه صد جلاد نشنیدم

به ترک عشق بس تهدید ها راندم صفایی را

جوابی از وی الا هر چه بادا باد نشنیدم