گنجور

 
صفایی جندقی

مسلسل زلف مشکین گرد آن رخسار می‌گردد

عجب ماری سیه پیرامن گلزار می‌گردد

مکن جمع از رخ رخشان دگر زلف پریشان را

که آن سرگشته هم چون من پی دیدار می‌گردد

به یک ره قتل کن عشاق را کز حرص جان‌بازی

ز کم کم پیش و پس گشتن سخن بسیار می‌گردد

به محشر کشتگانت را مجال دادخواهی کو؟

که در باب تو کار داوری دشوار می‌گردد

تو گر خونریزی خوبان عجب داری تماشا کن

که جان و سر در این سامان چه بی‌مقدار می‌گردد

ز چشم یار و چشم من کمال فرق بین تا چون

یکی خونخوار می‌افتد یکی خونبار می‌گردد

تو گر فریاد گفتی خامش آیم فکر دیگر کن

چه سازم چاره دل کز فغان ناچار می‌گردد

به روز فصل چندین وصل خواهد داشت بر یوسف

عزیزی کو به خاک آستانت خوار می‌گردد

چه باز او گوشهٔ خلوت فراز آمد صفایی را

دگر کآسیمه‌سر در کوچه و بازار می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode