گنجور

 
صفایی جندقی

وفای عهد راجاوید اگر مانم نگه دارم

ولی دانم که ز اقسام جفا جبران کند یارم

غرور و قهر وی چندان قصور و عجز ما چندین

هلاکم گیر اگر الطاف او ناید مددکارم

به خام زلف بندی هر دلی کز غمزه بربایی

عجب از پخته کای های آن سرمست هشیارم

چو نی نالان و زرد و زار و خشک و لاغرم کردی

که درکوی غمت چون گاه بینی رو به دیوارم

کند سیر توام غافل ز رنج زخم خوردن ها

بفرمای اندکی تعجیل تا سرگرم دیدارم

به سودای دگر سودایت از سر نفکنم حاشا

خود از روی یقین هر چند خوانی اهل پندارم

به عهد ترک مستت فتنه ها بیدار شد آری

مگر در خواب بیند این زین پس چشم بیدارم

به صبرم بر ستیز باغبانان خنده کمتر کن

که دیدی بردمد روزی گل امید از این خارم

ندانستم صفایی با همه حزم آن سیه جادو

چه لعبی باخت کز یک نظره چون خود ساخت بیمارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode