گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

برافشان زلف مشکین را، که خوش حالیم ازین سودا

که می یابم ز بوی او نسیم جنت الماوا

دل و جان راتو محبوبی،همه طالب، تو مطلوبی

زهی حسن و زهی خوبی، تعالی ربناالاعلا

سلامت مسکن زاهد سعادت مأمن صادق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جگر پردرد و دل پرخون و جان سرمست و ناپروا

شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر مایه سودا

دوای خود نمی دانم، درین اندیشه حیرانم

بیا، ای ساقی باقی، بیار آن باده حمرا

چو شمعم پیش رویت من، گرم سر وا کنی از تن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

شراب آتشین آمد ز دست ساقی جان‌ها

بنوش این جام آتش را، «توکلنا علی المولا»

شراب ارغوان درکش، مترس از آب و از آتش

به رقص آ یک زمان خوش خوش، ببین در جودت صهبا

کمالات خود از خود جو، که بحر وحدتی، نه جو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

گریبان می‌درم هردم که: دامان درمکش از ما

که ما مشتاق دیداریم و رند و عاشق و شیدا

به چشم مست میگونت بگو: ای ترک یغمایی

که: آخر چیست مقصودت ز چندین غارت دل‌ها؟

ازان خورشید رخسارت سواد زلف یک سو کن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را

کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را

ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم

ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را

برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

دمادم می‌دهد ساقی لبالب ساغر جان را

مگر یک دم برقص آرد سبک‌روحان عرفان را

مرا سامان هشیاری نخواهد بود، حمدالله

که مست باده وحدت نه سر داند، نه سامان را

رقیب ما مسلمانان شد، به نو، اما نمی‌داند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

طریق توبه و تقوی شکستم تا چه پیش آید؟

میان مجلس رندان نشستم تا چه پیش آید؟

میان زاهدان محبوس بودم روزکی چندی

بحمدالله ازان زندان بجستم تا چه پیش آید؟

کنون در مجلس رندان برای کاسه‌ای دُردی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

طلب‌کاری ز حد بگذشت و ما محروم و نامحرم

دریغ این جان محروم از جراحت‌های بی‌مرهم!

دلم از غم به جان آمد، ندانم تا چه سان آمد؟

مگر از آسمان آمد به بام من نشان غم

چنان در یار حیرانم که کفر اوست ایمانم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم

مکانم را چه می‌پرسی؟ مکان در لامکان دارم

اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن

که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم

مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

جگر گر مست و دل گر مست و آه آتشین دارم

خلاصی نبست جانم را، که عشقی در کمین دارم

به حق روی چون ماهت، به حق زلف دلخواهت

که من در روز و شب مشتاق و رویی بر زمین دارم

برو، ای ناصِحِ رعنا، مکن دیگر نصیحت‌ها

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

بیا، ای یار سودایی، بیا، ای جان سرگردان

ازین سودا خبر داری، ز سودا آیتی بر خوان

بیا، ای جان «الله » خوان، مترس از موج و از توفان

مگر گوهر بدست آری ازین دریای بی پایان

بیا، با فر سلطانی، بیار آن جام روحانی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان

زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان!

چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی

دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان

گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

چه باشد شیوهٔ عاشق؟ به معشوقان نظر کردن

چه باشد کار معشوقان؟ دل عاشق سپر کردن

در آن وادی که طاوس ملایک پر بیندازد

مگس را اندران میدان چه فکر بال و پر کردن؟

نگویم از سر و از جان به پیش روی آن جانان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

مرا از زخم شمشیرت نمی شاید حذر کردن

بپیش زخم شمشیر تو باید جان سپرکردن

اگرچه سر نهم بر خاک پیش رهروان تو

ولی با منکران ره نخواهم سربسر کردن

نگویم از دل و از جان بپیش روی آن جانان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

«الا یاایهاالساقی »، مرا جام مصفا ده

که سرمستی و قلاشی ز زهد و توبه ما به

کمان ابرو بتیرم زد، ز ذوق تیر مژگانش

بسر غلتیدم و گفتم: فدایت باد جانم، زه!

سؤالی کردم از جانان که: چون خواهد وصالت جان!

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

گرم از طالع فرخ رخ جانان شود دیده

ز عکس رنگ آن رخسار عین جان شود دیده

بوقت دیدن رویش نبیند دیده ام خود را

عجب گر هیچ عاشق را بدان امکان شود دیده!

بدور چشم مخمورش جهان مستند و من مستم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

بیا ای ماه کنعانی، بیا ای شاه فرزانه

نمی دانم چه می گویم، که عقلم گشت دیوانه

عجب حیران و سرمستم، بگیر ای جان و دل، دستم

که از مستی و حیرانی، نمی دانم ره خانه

به کوی عاشقی پستم، جنون افتاده در دستم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

مرا از پرتو روی تو هر لمعه است دیداری

مرا از لمعه روی تو هر لمعه است انواری

اگر مقبول درگاهم، امیرم، خسروم، شاهم

وگر نی در میان جان ببینی عقد زناری

میان زاهدان رفتم، عجب افسرده دل قومی!

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟

به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری

تو خدمت می‌کنی حق را، برای «جنت الماوی »

برو، جان عزیز من، نه‌ای عاشق، که مزدوری

ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۱

 

بیابان را بپیمودی، ولیکن بس ویاوانی

هدایه خوانده ای،اما هدایت را نمی دانی

مپیچان سر، بنه گردن، مترس از جان مترس از تن

درآ در وادی ایمن، اگر موسی عمرانی

ملرزان دل، ملرزان جان، بترس از حضرت جانان

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲