گنجور

 
قاسم انوار

برافشان زلف مشکین را، که خوش حالیم ازین سودا

که می یابم ز بوی او نسیم جنت الماوا

دل و جان راتو محبوبی،همه طالب، تو مطلوبی

زهی حسن و زهی خوبی، تعالی ربناالاعلا

سلامت مسکن زاهد سعادت مأمن صادق

ملامت شیوه عاشق محبت عروه و ثقا

طریق زاهدان تقوی حدیث مفتیان فتوی

مقام راهبان عفت میان عاشقان غوغا

زهر جوهر چه می جویی؟ که او دریا و تو جویی

بخوان مطرب بنیکویی ولو لا هو لما کنا

تو دانا باش و ره می رو میان رهروان رهرو

که شد عالی تر از اعلا مقام قرب او ادنا

تو در عقل لجوج خود گرفتاری، نمی بینی

میان مجلس رندان چه عشرت‌ها، چه دولت‌ها!

چو خورشید جمال او نقاب از رخ براندازد

بیان‌ها منطوی گردد، عیان شد مقصد اقصا

سخن از عقل و هوشیاری مگو با قاسمی دیگر

که عیش جاودان دارند سرمستان ناپروا