گنجور

 
قاسم انوار

نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را

کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را

ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم

ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را

برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم

که جز پیر مغان نبود درین ره راهبر ما را

برو، زاهد، مگو با ما حدیث توبه و تقوی

که اندر گوش جان ناید حدیث مختصر ما را

بچشم وحدت مطلق ندیدم روی جانان را

درین حالت نمیآید دو عالم در نظر ما را

ز بیم هجر می‌نالد جرس‌ها در بیابان‌ها

ز فریاد جرس معلوم گشتست اینقدر ما را

دل قاسم پریشان شد، که یار از دیده پنهان شد

درین فرقت رسد هر روز داغی بر جگر ما را