گنجور

 
قاسم انوار

مرا از پرتو روی تو هر لمعه است دیداری

مرا از لمعه روی تو هر لمعه است انواری

اگر مقبول درگاهم، امیرم، خسروم، شاهم

وگر نی در میان جان ببینی عقد زناری

میان زاهدان رفتم، عجب افسرده دل قومی!

میان عاشقان رفتم، عجایب گرم بازاری!

ببازار جهان رفتم، دل و جان را حرج کردم

بحمدالله که پیش آمد مرا ماهی خریداری

یکی با عقل ترسیدن، یکی از عشق ورزیدن

نهاده حکمت و قدرت برای هریکی کاری

هم مستند در دینی، همه کس غافل از مولی

که اندر شهر و در کوچه نمی بینم هشیاری

مگو از صوفیان رسم و عادت پیش اهل دل

زمرد نیست چون مینا به پیش قاسمی، باری