بیا ای ماه کنعانی، بیا ای شاه فرزانه
نمی دانم چه می گویم، که عقلم گشت دیوانه
عجب حیران و سرمستم، بگیر ای جان و دل، دستم
که از مستی و حیرانی، نمی دانم ره خانه
به کوی عاشقی پستم، جنون افتاده در دستم
ز سودای تو سرمستم، چه جای جام و پیمانه!
اگر در کعبه و دیری، رهین رؤیت غیری
همه ذکر تو افسون شد، همه فکر تو افسانه
بیا و دیده روشن کن، بیا و خانه گلشن کن
تو شمع مجلس جانی و جانها جمله پروانه
درآ در وادی حیرت، برای هیبت و قربت
رها کن شیوه غفلت، چو میدانی که می دانه
امید قاسم مسکین به جانانست پیوسته
که آن دلدار موری را سر مویی نرنجانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از معشوق خود، که او را با عنوان "ماه کنعانی" و "شاه فرزانه" میخواند، دعوت میکند تا به سراغش بیاید. او از حیرت و مستی ناشی از عشق صحبت میکند و بیان میکند که در این حالت نمیتواند به خانه برگردد. عشق او به معشوق باعث شده تا از همه چیز غیر از او غافل شود و همه افکارش را در خود غرق کند. شاعر از معشوق میخواهد که او را از این حالت گیجی نجات دهد و روشنایی ببخشد. در پایان، او بر امید خود به معشوق تأکید میکند و میگوید که امیدوار است معشوق نه تنها دل او را فراهم کند بلکه دل خود را نیز نرنجاند.
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا و باوقار، ای پادشاه خردمند، دلم چنان آشفتگی دارد که نمیدانم چه میگویم و عقل من از شدت علاقه دچار جنون شده است.
هوش مصنوعی: باز هم دچار شگفتی و سرمستیام. ای جان و دل، دستم را بگیر، زیرا از این مستی و حیرانی، راهی به خانه نمیشناسم.
هوش مصنوعی: در خیابان عشق قرار دارم، به خاطر شیدایی تو دچار جنون شدهام و به شدت تحت تاثیر عشق تو هستم، دیگر چه نیازی به شراب و پیمانه دارم!
هوش مصنوعی: اگر در مکانهای مقدس مانند کعبه و معبد، دلسپردهٔ دیدن کسی غیر از تو باشیم، همه یاد تو جادویی میشود و همه اندیشهام دربارهٔ تو به داستانی خیالانگیز تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: بیا و چشمانت را روشنی ببخش، بیا و محیط زندگیام را گل و گلشن کن. تو مانند شمعی هستی که زندگی را نورانی میکند و جانها همه مانند پروانه به دور تو میچرخند.
هوش مصنوعی: وارد دنیای شگفتیها شو و برای عظمت و نزدیکی به حقیقت، عادت فراموشی را کنار بگذار، چرا که میدانی چه ارزشمندی در درون خود داری.
هوش مصنوعی: امید قاسم مسکین به معشوقش همیشه این است که آن دلبر عزیزش را حتی به اندازه یک موی سر نیز ناراحت نکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
[...]
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه
زهی یغما که میآرد شه قفجاق ترکانه
دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی که او
کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بیچون
[...]
شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه
ز عشرت میپرستان را، منور بود کاشانه
ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه
چو ساقی در شراب آمد، به نوشانوش در مجلس
[...]
گرانجانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه
چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه
به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی
اگر روزی دهندت ره درون بارِ میخانه
تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی
[...]
به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم
که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه
مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.