طلبکاری ز حد بگذشت و ما محروم و نامحرم
دریغ این جان محروم از جراحتهای بیمرهم!
دلم از غم به جان آمد، ندانم تا چه سان آمد؟
مگر از آسمان آمد به بام من نشان غم
چنان در یار حیرانم که کفر اوست ایمانم
چو من خود را نمیدانم، چه جای عالم و آدم؟
بیا، ای ساقی جانها، بیار آن باده حمرا
تویی درمان مخموران، به دست تست جام جم
تو نور چشم اعیانی، که جانها از تو مینازند
تو جان جمله دلهایی، دل و جان همه عالم
به کویت آمدم افتان و خیزان بهر دیداری
امید جان به لطف تست، اگر بیش آمدم، گر کم
ز سر حسن تو قاسم سخن بسیار گفت، اما
دریغا! عمر آخر شد، حکایت همچنان مبهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حالت عاشق و دلسوختهای است که در جستجوی محبت و وصالی است. شاعر از درد و آلام روحی و عاطفیاش میگوید و به سوالاتی درباره وجود و معنی زندگی میپردازد. در عین حال، او از محبوبش میخواهد که با نوشیدنیای خاص به تسکین درد و رنج او بپردازد. او به یار خود اشاره میکند که نور و زندگیبخش دیگران است. در نهایت، شاعر اذعان میکند که با وجود سالها سخن گفتن از زیباییهای محبوب، هنوز عمرش به پایان رسیده و داستانش مبهم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: درخواستهای ما از حد و اندازه فراتر رفت و ما از نعمتها و دسترسیها محروم ماندیم. افسوس که این جان بدبخت، از زخمهایی که درمانی ندارند، رنج میبرد!
هوش مصنوعی: دل من پر از غم شده و نمیدانم چطور به این حال و روز افتادهام. شاید این غم از آسمان بر من نازل شده و بر بام خانهام نشسته است.
هوش مصنوعی: به شدت تحت تأثیر محبوبم هستم که عدم ایمان او برای من به نوعی ایمان تبدیل شده است. وقتی که خودم را نمیشناسم، دیگر چه اهمیتی دارد که دنیا و انسانها چه جایگاهی دارند؟
هوش مصنوعی: ای ساقی عزیز، بیا و آن شراب قرمز را بیاور. تویی که درمانگر مستها هستی و در دستان توست جام جمشید.
هوش مصنوعی: تو روشنی و زیبایی دلهای بزرگ و ثروتمند، که جانها به خاطر تو شاداب و خرم هستند. تو زندگی و روح تمامی دلهای جهانی و همهی موجودات زنده.
هوش مصنوعی: به طرف تو آمدهام، گاهی با ناتوانی و گاهی با قدرت، به امید اینکه یک بار دیگر تو را ببینم. زندگیام به لطف تو وابسته است؛ اگر بیشتر از حد آمدهام، عذرخواهی میکنم و اگر کمتر آمدهام، آن را هم میپذیرم.
هوش مصنوعی: از زیبایی تو سخنان زیادی گفته شد، اما متأسفانه، عمر به انتها رسید و داستان همچنان نامشخص باقی ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم
کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم
فرو بارید مروارید گرد این سیه دیبا
که بر دو عارض من بست دست بیوفا عالم
به مروارید و دیبا شاد باشد هر کسی جز من
[...]
نهاد ملکت توران شد آباد و خوش و خرم
بسلطان زاده توران شهنشاه همه عالم
بعالم تا بنی آدم ز عدل او بیاساید
خدای علم او را داد شاهی بر بنی آدم
جهانداری که از ده قرن پییش از هیبت باسش
[...]
رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم
جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم
بنا میزد! بنا میزد !زهی گیتی بتو خرّم
ندیده دیدۀ افلاک مانند تو در عالم
زشرم بیت معمورت، طبایع منحرف ارکان
زرشک سقف مرفوعت، شده هفت آسمان درهم
زشاخت سرزنش دیده، نهال سدره و طوبی
[...]
بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی
زهی عیسی دم فردم زهی باکر و بافر دم
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.