شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟
به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری
تو خدمت میکنی حق را، برای «جنت الماوی »
برو، جان عزیز من، نهای عاشق، که مزدوری
ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی
نمیبینم ترا عیبی به جز سودای مغروری
کسی را در جهان نبود، وگر باشد نهان نبود
چنین سرمست و هشیاری، چنین مستی و مستوری
ز دست توبه و تقوی دل مسکین به جان آمد
بیار، ای ساقی باقی، بیار آن جام منصوری
خطابش را نمیدانی، جمالش را نمیبینی
بدین خوبی و زیبایی، عجب دوری، عجب کوری!
اگر چون قاسمی گردی فنا مقبول جانانی
وگرنه همچو محرومان ز سِرِّ این سخن دوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به شب عید و احساسات عشق و دوری اشاره میکند. او از درد جدایی میگوید و مینویسد که تو خدمت را برای بهشت انجام میدهی، اما باید بدانی که عشق واقعی مزدوری نیست. شاعر به حسرتهایی که در این دوری دارد اشاره کرده و میگوید که سعادت در پاکی دل و بُعد از دنیا و مادیات است. او به ناکامی در رسیدن به جمال معشوق اشاره میکند و از معشوق میخواهد که به او نزدیکتر شود، زیرا بدون ارتباط واقعی، انسان در درد و ناامیدی خواهد ماند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که تنها در عشق صادقانه است که میتوان به حقیقت و رضایت رسید.
هوش مصنوعی: شبی است که عید است و ما عاشقیم؛ چه بگویم از داستان دوری و فراق؟ نمیتوان با صد دفتر هم درد و غم جدایی را شرح داد.
هوش مصنوعی: تو در خدمت حقیقت هستی، برای رسیدن به بهشت برین حرکت کن، اما ای عزیز من، تو عاشق نیستی، بلکه تنها کارگری هستی.
هوش مصنوعی: تو به عمد از حقیقت فاصله گرفتی و به باطل نزدیک شدی. چیزی در تو نمیبینم جز گرایشی به غرور و خودبینی.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس مانند او نیست، اگر هم باشد، پنهان است. اینطور شاداب و آگاه، و چنین دلخوش و رازآلودی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از توبه و تقوی، دل رنج دیده به پایان رسیده است. بیا، ای ساقی جاودانه، آن جام مخصوص را بیاور.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که به چه کسی خطاب شده است و این زیبایی را نمیتوانی ببینی. چقدر عجیب است که از این همه زیبایی دوری و چقدر عجیبتر است که نمیتوانی آن را درک کنی!
هوش مصنوعی: اگر مانند قاسم به مقام فنا و از خودگذشتگی برسی، مورد پذیرش محبوب خواهی بود، اما اگر اینگونه نشوی و به دنیای مادیات بچسبی، از حقیقت این سخن دور خواهی ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت
گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری
ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری
که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری
مرا گوید: « بیا، بوری، که من با غم تو زنبوری
که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری
ز زنبوران باغ جان ، جهان پر شهد و شمع آمد
ز شمع و شهد نگریزی، اگر تو اهل این سوری
مخور از باغ بیگانه، که فاسد گردد آن شهدت
[...]
به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری
که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی
که در من میکشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری
بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی
[...]
نصیحت میکند هر دم مرا زاهد به مستوری
برو ناصح تو حال من نمیدانی و معذوری
خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی
عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری
بدین صورت که من در خواب مستیام عجب باشد
[...]
فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری
که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری
چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده
که ساغر در کفم لبریز و من مردم ز مخموری
ز گوش این نکته پیر مغان بیرون نخواهد شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.