گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

همه کامیت از عالم روا باد

همه بر مسند شاهیت جا باد

هرآن کامی که خواهی از جهان تو

امیدت بر مراد دل روا باد

هرآنچ از عمر ایشان می شود کم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

دلارام مرا یارب بقا باد

همه میل دلش سوی وفا باد

به الهامش وفا در خاطر انداز

ز یاد او هرچه بگذارد جفا باد

اگرچه کس نخواهد روزی تنگ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

خدایت ناصر و یارت معین باد

به سر تا پای تو صد آفرین باد

دلت شاد و قرینت بخت فیروز

الهی تا جهان بادا چنین باد

هرآنکس کاو نخواهد شادی تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

جهان را با غم رویت خوش افتاد

ز رخسارت دلم در آتش افتاد

چرا آن قامت زیبایش از ما

بنامیزد چو سروی سرکش افتاد

نظر در بوستان بر سرو کردم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

مرا با قامت آن سرو آزاد

مسلمانان ز جانم بس خوش افتاد

نهال قامتش سرو بلندست

که بیخ صبر برکندم ز بنیاد

خیالش از دو چشمم کی شود دور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

به بستان جهان ای سرو آزاد

ز جانت بنده گشتم تا شود شاد

از آن تا قدّ رعنای تو دیدم

ز چشم افتاد ما را سرو و شمشاد

چرا کندی ز بستان امیدم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

همی خواهم که آیی در برم شاد

که تا باشم زمانی از تو دلشاد

اگر کامم ز لعلت برنیاید

کنم پیش جهانبان از تو فریاد

که دل بربود از ما چشم مستش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ز قدّت چون خجل شد سرو آزاد

مکن بر بی دلان زین بیش بیداد

سوی ما یک نظر فرما ز رحمت

که تا گردد جهانی از تو دلشاد

به فریاد دل مسکین من رس

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

نگردانی به وصلم یک زمان شاد

نیاری از من مسکین دمی یاد

اگرچه بنده ایم و تو خداوند

مکن زین بیشتر بر بنده بیداد

به تاریکی هجرم عمر بگذشت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

دلم هجر تو یارا برنتابد

فراقت سنگ خارا برنتابد

مکن بر وعده ام زین بیش دلشاد

کزین پس دل مدارا برنتابد

مزن زین بیش بر دل تیغ هجرم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

قدی چون سرو بستان راست دارد

مه از رویش رخ اندر کاست دارد

از آن بالا و آن شکل و شمایل

فروغ ایزدی پیداست دارد

دل من آرزوی وصل جانان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

نگار من دلی چون سنگ دارد

ز نام عاشقانش ننگ دارد

دلم بر آتش هجران او سوخت

کنون باد از غمش در چنگ دارد

مرا با او سر صلحست و یاری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

نگار از حال زارم غم ندارد

به ریش خاطرم مرهم ندارد

طبیب سنگ دل دانم که در دست

به یک مو داروی دردم ندارد

دل مسکین من در درد دوری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

غم هجر تو پایانی ندارد

به غیر از وصل درمانی ندارد

دلی کان بسته ی جانانه ای نیست

توان گفتن که آن جانی ندارد

هر آن سر کاو ز سودای تو خالیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

دوای درد دوری صبر دارد

کسی کاو عشق ورزد صبر کارد

اگرچه عشق و صبر از هم بود دور

ز دیده عاشقی گر خون ببارد

به بادی کز سر کوی تو خیزد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

الا ای سرو ناز نازپرورد

تنت بادا جدا از رنج و از درد

عزیز من خبر داری ز حالم

که روز هجر تو با ما چها کرد

نگارینا به حالم رحمت آور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

منم از درد هجران چون گلی زرد

شکفته در فراقت با غم و درد

به درد روز هجرانت نگارا

جدا کردی مرا از خواب و از خورد

به غم جفتم ز درد دوری تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

مسلمانان نه صبر از جان توان کرد

نه درد عشق را درمان توان کرد

نه بر دردش تحمّل هست از این بیش

نه از دست غمش افغان توان کرد

نه وصلش را توان دیدن به خوابی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

نه درد عشق را پنهان توان کرد

نه صبر اندر غم هجران توان کرد

نه بر وصلش توانم شاد گشتن

نه از دست غمش افغان توان کرد

چو زلفش بس پریشانست ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

نه صبر از وصل جانان می توان کرد

نه هجران بر خود آسان می توان کرد

نه با دل بر توان آمد به تدبیر

نه از وصل تو درمان می توان کرد

نه سرّ عشق با کس می توان گفت

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۳
sunny dark_mode