نگردانی به وصلم یک زمان شاد
نیاری از من مسکین دمی یاد
اگرچه بنده ایم و تو خداوند
مکن زین بیشتر بر بنده بیداد
به تاریکی هجرم عمر بگذشت
ز وصل تو نگشتم هیچ دلشاد
بیندیش ای صنم زان دم که دانی
بر دادارم از تو گر کنم داد
ببرد آب رخ من آتش عشق
شدم خاک و مرا بر باد برداد
نکردی از جفا تقصیر با من
هزارت آفرین بر جان و تن باد
بتا مهرت نه امروزست بر دل
مرا گویی که مادر با غمت زاد
وصالت را نمی بینم نگارا
مگر بوی تو آرد سوی من باد
گرفتارم به هجرانت چه باشد
جهان را گر کنی از وصلت آباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز جور لشکر خرداد و مرداد
تواند داد ما را هیچکس داد؟
محال است این طمع هیهات هیهات
کس دیدی که دادش داد خرداد
ز بهر آنکه تا در دامت آرد
[...]
نقیبان را به سالاران فرستاد
یکایک را ز رفتن آگهی داد
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
الغ عارض ز . . . ن گربه افتاد
جهانرا گنده گردانید از باد
چرا خاکش نپوشیدند بر روی
که باگه این کند گربه چو افتاد
گه گربه بعهد ارسلان خان
[...]
اگر عالم سراسر ظلم گیرد
نیابد هیچ مظلوم از فلک داد
همه ظلم از نجوم و از فلک دان
که لعنت بر نجوم و بر فلک باد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.