دوای درد دوری صبر دارد
کسی کاو عشق ورزد صبر کارد
اگرچه عشق و صبر از هم بود دور
ز دیده عاشقی گر خون ببارد
به بادی کز سر کوی تو خیزد
دلم در خاک راهش جان سپارد
به پای آن کنم جان را که هرگز
سرش سودای عشق ما ندارد
ز جانش بنده ام جانی ولیکن
مرا از بندگان کی می شمارد
ز یاد او دمی خالی نباشم
که در سالی دمی یادم نیارد
جهان و جان فدای دوست کردم
به جز من این دلیری خود که یارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به سختیهای عشق و صبر اشاره میکند. او میگوید برای تحمل درد دوری محبوب باید صبر داشت، چرا که عشق و صبر هرچند به نظر دور از هم میآیند، اما در دل عاشق همیشه وجود دارند. او احساس میکند که در نزدیکی محبوبش، دلش را فدای عشقش کرده و حتی در غیاب محبوب نیز از یاد او غافل نمیشود. در نهایت، شاعر به فدای خود برای عشق اشاره میکند و میگوید که هیچکس نمیتواند مانند او در عشق دلیری کند.
هوش مصنوعی: کسی که عاشق است و برای دوری معشوقش صبر دارد، میتواند بر درد و رنج آن فائق آید. صبر در عشق، همانند دارویی است که تسکین میبخشد.
هوش مصنوعی: عشق و صبر هرچند از یکدیگر فاصله دارند، ولی اگر دل عاشق غمگین شود، اشکهایش مانند خون بر زمین خواهد ریخت.
هوش مصنوعی: به بادی که از کوچه و خیابان تو میوزد، دلم جانش را در خاک مسیرش فدای میکند.
هوش مصنوعی: من حاضرم جانم را فدای کسی کنم که هرگز به عشق ما فکر نمیکند.
هوش مصنوعی: اگرچه من از جانش و ویژگیهایش تبعیت میکنم و به او تعلق دارم، اما او مرا به عنوان یکی از بندگان خود نمیبیند و در واقع نمیتواند مرا جزو گروه خود محسوب کند.
هوش مصنوعی: من هیچ زمانی از یاد او خالی نمیشوم، زیرا در طول یک سال هم نمیتواند لحظهای از یاد من برود.
هوش مصنوعی: عالم و وجودم را برای دوست فدای میکنم، جز من کسی به این جرأت و شهامت نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همیشه نام نیکو دوست دارد
ابی حقی که باشد حق گزارد
چنو گیتی نیاورد و نیارد
زمانه کین او جستن نیارد
اگر بر دل خلاف او نگارد
بخار مرگ گردون جان بخارد
ز بس کو دوستان را حق گذارد
[...]
سرافرازا تو آن صدری که طبعت
به جز تخم نکو نامی نکارد
گلستان کرم را بشکفد گل
اگر ابر کفت بر وی به بارد
میان هر چه زان عاجز شود وهم
[...]
سرشگی کز غم معشوق بارم
همه رنگ لب معشوق دارد
شنیدستی به عالم هیچ عاشق
که از دیده لب معشوق بارد
دلم را انده جان میندارد
چنان کاید جهانی میگذارد
حدیث عشق باز اندر فکندست
دگر بارش همانا میبخارد
چه گویم تا که کاری برنسازد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.