نه صبر از وصل جانان می توان کرد
نه هجران بر خود آسان می توان کرد
نه با دل بر توان آمد به تدبیر
نه از وصل تو درمان می توان کرد
نه سرّ عشق با کس می توان گفت
نه منع روز هجران می توان کرد
نه ز لعل تو کامی می توان یافت
نه ترک آب حیوان می توان کرد
اگر بر جان کند حکمش روانست
خلاف امر سلطان می توان کرد
به عید روی آن ماه دل افروز
دل و جان هر دو قربان می توان کرد
تو می دانی که دایم زندگانی
به بوی وصل جانان می توان کرد
دلم را یک شبی بر خوان وصلش
ز لعل دوست مهمان می توان کرد
بگفتا صبر کن در کار وصلم
صبوری از دل و جان می توان کرد
اگر جان از جهان خواهد به فرمان
چه گویم ترک فرمان می توان کرد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخی از باده رخشان می توان کرد
گلی از شعله خندان می توان کرد
اگر از خویش پنهان می توان شد
تو را از خلق پنهان می توان کرد
ز شور بیخودی در بزم مستان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.