گنجور

 
جهان ملک خاتون

قدی چون سرو بستان راست دارد

مه از رویش رخ اندر کاست دارد

از آن بالا و آن شکل و شمایل

فروغ ایزدی پیداست دارد

دل من آرزوی وصل جانان

نگارینا ز تو درخواست دارد

غریبی بی نوایی از سر درد

تمنّایی ز تو برجاست دارد

نگار شنگ و شوخم همچو زلفش

خراجی بس کج ناراست دارد

ز من گر راست پرسی همچو قدّش

نگارم عهد و قولی راست دارد

خیالت را شبی بفرست پیشم

که تا کار جهانی راست دارد