گنجور

 
جهان ملک خاتون

الا ای سرو ناز نازپرورد

تنت بادا جدا از رنج و از درد

عزیز من خبر داری ز حالم

که روز هجر تو با ما چها کرد

نگارینا به حالم رحمت آور

که با غم جفتم و از و صل تو فرد

تو می دانی که از هجر تو دارم

سرشکی ارغوانی و رخی زرد

به درد عشق جانانم قرینست

دلی گرم و رخی زرد و دمی سرد

نیارم بر سر کویت گذشتن

که با عشقت نیارم شد هماورد

مبادا کز من خاکی نشیند

نگارینا دمی بر دامنت گرد

تو بس شیرین زبان یاری همانا

به شیر و شکّرت مادر بیاورد

جهان در باز جان و دل که جان را

دریغ از کس نمی دارد جوانمرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode