گنجور

 
جهان ملک خاتون

الا ای سرو ناز نازپرورد

تنت بادا جدا از رنج و از درد

عزیز من خبر داری ز حالم

که روز هجر تو با ما چها کرد

نگارینا به حالم رحمت آور

که با غم جفتم و از و صل تو فرد

تو می دانی که از هجر تو دارم

سرشکی ارغوانی و رخی زرد

به درد عشق جانانم قرینست

دلی گرم و رخی زرد و دمی سرد

نیارم بر سر کویت گذشتن

که با عشقت نیارم شد هماورد

مبادا کز من خاکی نشیند

نگارینا دمی بر دامنت گرد

تو بس شیرین زبان یاری همانا

به شیر و شکّرت مادر بیاورد

جهان در باز جان و دل که جان را

دریغ از کس نمی دارد جوانمرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

الهی گردن گردون شود خرد

که فرزندان آدم را همه برد

یکی ناگه که زنده شد فلانی

همه گویند فلان ابن فلان مرد

سنایی

به گرمای تموز از سرد سوزش

صد و پنجه مسافر خشک بفشرد

رهی رفت و غلام برده برده

زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد

زه ای پستت بمانده ماه بهمن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

رخ خوب تو ناموس قمر برد

لب لعل تو بازار شکر برد

بنفشه گرچه بازاری همیداشت

چو زلف دید سردر یکدیگربرد

گل سرخ از تو می بربست طرفی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه