گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

مرا سودای او دیوانه دارد

خراب ومست آن جانانه دارد

نمی دانم چه شانست این که دایم

سواد زلف او در شانه دارد؟

چنان مستان چشم خویشتن شد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

مرا گر اندرون پر نار باشد

ز عشق آن بت دلدار باشد

دلم در عشق بگریزد قیامت

در آن وقتی که دارا دار باشد

زبون گردد ازین عشق جگر سوز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

بپیش درد من درمان چه باشد؟

ز سر بگذر،سر و سامان چه باشد؟

چو پیمان را شکستم باز ساقی

مرا پیمانه ده،پیمان چه باشد؟

گدا آیینه احسان شاهست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

نهال دولتم را گل بر آمد

قیامت شد،که گل بر منبر آمد

مواعظ گفت،اما نکته این بود

که :عشق از هر دو عالم بر تر آمد

کسی کز عشق عزت یافت شاهست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

گدایی می کنم زان یار دلبر

گهی بر بام باشم، گاه بر در

مرا دل با خراباتست دایم

چه گویم قصه محراب و منبر؟

نسیم زلف مشکین تو سازد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

دلم در عشق ناپرواست امروز

ز جانان در سرم سوداست امروز

گدایان را ازین معنی خبر نیست

که: سلطان جهان با ماست امروز

ز انوار تجلی جمالش

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

دلی دارم ز سودایش پر آتش

دلم گرمست و جان گرمست و سر خوش

چه سازم؟ چاره کارم چه باشد؟

که از هجران دلی دارم مشوش

گهی کز وصل جانان یاد آرم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

تو شمع مجلسی در بزم جان باش

بیا، می نوش و میر عاشقان باش

مرنجان دل ز من، استغفرالله!

خطا کردم که گفتم: مهربان باش

خیانت در طریق عشق کفرست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

بنادانان مگو سر حقایق

که هر گوشی سخن را نیست لایق

ولی گر فرصتی باشد توان گفت

بگوش جان عذرا، سر وامق

سخن از توبه و تقوی رها کن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

من از سودای جانان نیم مستم

بده، ساقی، می گلگون بدستم

مرا جام آر، از آن خم دل افروز

که من این شیشها درهم شکستم

خطایی ناید از من، یا رب، آمین

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

اگر بر خاک کویت گرد گردم

یقین کز خاک کویت برنگردم

ز بیم هجر و از فکر جدایی

همه شب تا سحر با آه و دردم

نشاید عشق پنهان داشت از خلق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

منت از دل بصد جان دوست دارم

منت از جان بصد دل بردبارم

مرا در هر دو عالم جز تو کس نیست

تویی در هر دو عالم یار غارم

چو من از منزل اول گذشتم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

خیالست این که: من بی یار باشم

محالست این که: بی دلدار باشم

نباشم یک زمان از یار خالی

اگر در جنت، ار در نار باشم

دمی کان دم جمال یار بینم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

بحمدالله من از دردی کشانم

ز ذوق درد دردش جان فشانم

برون از مهرورزی پیشه ام نیست

بغیر از عاشقی کاری ندانم

بیک دم از دو عالم پاک بگذشت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

هزاران بحر در دردانه دیدیم

درخت کون را در دانه دیدیم

سحرگاهی بدان حضرت رسیدیم

بر آن در حاجب و دربان ندیدیم

حجابات جهان درهم شکستیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

عجب رعنا و زیبایی، چه گویم؟

عجایب ترک یغمایی چه گویم؟

عجب حسن و عجب لطفی! عجب جان!

عجب تر از عجب هایی چه گویم؟

ترا از حد گذشت این لطف و احسان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

به فضل و رحمت و توفیق ذوالمن

مرا هر ذره خورشیدی‌ست روشن

به غایت روشن و خوب و لطیفی

ولیکن بی‌وفایی‌، گفت: «سن سن »

من از بوی تو و خوی رقیبان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

ز خوبان عربده خوش باشد، ای جان

بیا با عربده در بزم مستان

ز جام حسن خود صد باده خورده

وزان زلفین مشکینش پریشان

پیاله برکف و تسبیح همراه

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

بسامان آمد احوال دل من

بدیدار تو حل شد مشکل من

بیاری سعادت یار مایی

زهی یاری بخت مقبل من

جنون و عشق و مستی پیشه کردم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

جگر گرمست و آهم سرد و دل خون

خرد آشفته و جان مست و مجنون

بدور دوست خوش حالیم و فارغ

ز ملک خسرو و گنج فریدون

بهرجا در جهان جان و دلی هست

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode