گنجور

 
قاسم انوار

تو شمع مجلسی در بزم جان باش

بیا، می نوش و میر عاشقان باش

مرنجان دل ز من، استغفرالله!

خطا کردم که گفتم: مهربان باش

خیانت در طریق عشق کفرست

درین ره گر امینی در امان باش

اگر خالص شوی چون زر وگر نه

میان بوتهای امتحان باش

میان مجلس مستان مستور

سبک روحی کن، اما سر گران باش

ترا چون بحر می گوید: بما آی

بسوی بحر چون سیل روان باش

در آخر منزل ما بی نشانیست

در اول نیز، قاسم، بی نشان باش

 
 
 
نظامی

زمین بوسید و گفتا شادمان باش

همیشه در جهان، شاهِ جهان باش

امیرخسرو دهلوی

که شاها تا ابد شاه جهان باش

ز مشرق تا به مغرب کامران باش

سیف فرغانی

نصیحت می‌کنم بشنو بر آن باش

به دل گر مستمع بودی به جان باش

چو ملک فقر می‌خواهی به همت

برو بر تخت دل سلطان‌نشان باش

به تن گر همچو انسان بر زمینی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه