گنجور

 
قاسم انوار

بنادانان مگو سر حقایق

که هر گوشی سخن را نیست لایق

ولی گر فرصتی باشد توان گفت

بگوش جان عذرا، سر وامق

سخن از توبه و تقوی رها کن

ز مستی گو بسرمستان عاشق

دلی باید که اندر راه معنی

ز صفوت دم زند چون صبح صادق

اگر هشیار راهی نوش بادت

وگر مستی مکن بحث علایق

بجز عشقت درین ره کس ندیدم

امین خاطر و یار موافق

مگو با غافلان اسرار، قاسم

خلایق را نداند غیر خالق