گنجور

 
قاسم انوار

اگر بر خاک کویت گرد گردم

یقین کز خاک کویت برنگردم

ز بیم هجر و از فکر جدایی

همه شب تا سحر با آه و دردم

نشاید عشق پنهان داشت از خلق

گواهی میدهد رخسار زردم

ز صهبای فنا جانم شود مست

اگر صحرای هستی در نوردم

ره عاشق بجز راه فنا نیست

ازین هیبت نمی شاید زدن دم

صفت هایت صفت های خداییست

چه جای قصه حوا و آدم؟

دو عالم باخت قاسم در زمانی

ازین معنی همی خوانند رندم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

نمی‌شد موش در سوراخ کژدم

به یاری جای‌روبی بست بر دم

سعدی

ندانستی که بینی بند بر پای

چو در گوشت نیامد پند مردم

دگر ره چون نداری طاقت نیش

مکن انگشت در سوراخ کژدم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه