گنجور

 
قاسم انوار

ز خوبان عربده خوش باشد، ای جان

بیا با عربده در بزم مستان

ز جام حسن خود صد باده خورده

وزان زلفین مشکینش پریشان

پیاله برکف و تسبیح همراه

می و تسبیح در یک دور گردان

من از می و مست و زاهد مست تسبیح

بسی راهست از واجب با مکان

مرا گویند: سامانی طلب کن

من از سر فارغم، چه جای سامان؟

اگر چشمت شود روشن ببینی

بسی راه از خدا خوان تا خدا دان

خدا خوان گر خدا دان شد بتحقیق

بموری داد حق ملک سلیمان

بجان و دل شود تسلیم این راه

اگر بوذر ببیند نور سلمان

غنی شد قاسمی، آخر سبب چیست؟

گدایی کردن از کوی کریمان