گنجور

 
قاسم انوار

به فضل و رحمت و توفیق ذوالمن

مرا هر ذره خورشیدی‌ست روشن

به غایت روشن و خوب و لطیفی

ولیکن بی‌وفایی‌، گفت: «سن سن »

من از بوی تو و خوی رقیبان

گهی در گلشنم، گاهی به گلخن

اسیر توست، اگر عقل است، اگر دین

غلام توست، اگر جان‌ست، اگر تن

چه گویم شرح اوصاف کمالت؟

تویی هادی جان و مهدی تن

مقرر کرده این عشق دل‌افروز

برای هر یکی کاری معین

کمال زاهدان زهد است و تقوی

کمال عاشقان عشق مبرهن

اگر خواهی کمال ذوق عرفان

نهال جهل را از بیخ برکن

اگر قاسم حجاب از راه برداشت

تجلی آیدش از بام و برزن