گنجور

 
قاسم انوار

من از سودای جانان نیم مستم

بده، ساقی، می گلگون بدستم

مرا جام آر، از آن خم دل افروز

که من این شیشها درهم شکستم

خطایی ناید از من، یا رب، آمین

در آن عهدی که من با دوست بستم

بهر حالی دلم با اوست دایم

اگر خود مؤمنم گر بت پرستم

اگر جویای آن یاری بتحقیق

بجه از جو، که من از جوی جستم

چو چشمش فتنه ای انگیخت ناگاه

هنوز اندر میان قرقشستم

زناگه آتشی افروخت جانان

چو قاسم در میان مجمرستم

 
 
 
باباطاهر

مو آن دل داده یکتا پرستم

که جام شرک و خود بینی شکستم

منم طاهر که در بزم محبت

محمد را کمینه چاکرستم

عطار

درآمد دوش ترک نیم مستم

به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست

کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چو مجنونان ز بند عقل جستم

به بیداری مگر من خواب بینم

که خوابم نیست تا این درد هستم

مگر من صورت عشق حقیقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه