گنجور

 
قاسم انوار

گدایی می کنم زان یار دلبر

گهی بر بام باشم، گاه بر در

مرا دل با خراباتست دایم

چه گویم قصه محراب و منبر؟

نسیم زلف مشکین تو سازد

دماغ جان مشتاقان معطر

اگر حلاج وار از سر نترسی

تو هم منصور باشی، هم مظفر

غلام حضرت یارم، که باشد

غلام رای او خورشید انوار

قلندر باش، اگر همراه عشقی

قلندر را حریفش هم قلندر

حدیث عشق گوید جان قاسم

در آن وقتی که جان آید بخنجر

 
 
 
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شدست و بر مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

[...]

عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه