بحمدالله من از دردی کشانم
ز ذوق درد دردش جان فشانم
برون از مهرورزی پیشه ام نیست
بغیر از عاشقی کاری ندانم
بیک دم از دو عالم پاک بگذشت
غلام همت پیر مغانم
مرا هرکس بشکل و صورتی دید
بصد دستان میان دوستانم
زمین و آسمان روشن شد از من
که من نور زمین و آسمانم
زمین و آسمان در رقص آید
اگر از شوق دستی برفشانم
مرا اندر مکان جویند مردم
نیابندم، که مرغ لامکانم
بمعنی عاشق و معشوق و عشقم
بصورت در میان عاشقانم
نداند حال قاسم را بجز دوست
اگر در سودم و گر در زیانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و عشق صحبت میکند و خود را فردی میداند که تنها در زمینه عشق و محبت فعالیت میکند. او به نوعی از دو دنیای مادی و معنوی عبور کرده و خود را در جایگاهی منحصر به فرد قرار میدهد که هیچکس جز دوست واقعیاش حال او را نمیداند. شاعر احساس میکند که وجودش روشنیبخش زمین و آسمان است و از شوق عشق، زمین و آسمان به حرکت درمیآیند. او همچنین اشاره میکند که گرچه دیگران به دنبال او هستند، اما او در جایی فراتر از مکانهای معمولی قرار دارد.
هوش مصنوعی: با دستیابی به نعمت الهی، من از آنچه که به من درد میدهد، خوشحالم و از سر شوق و لذت، جان خود را فدای آن میکنم.
هوش مصنوعی: من تنها در عشق ورزیدن مهارت دارم و غیر از آن هیچ کار دیگری از من برنمیآید.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، غلامی که با اراده و همت قوی است، از دو جهان پاک و بیغش عبور کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که مرا به شکل و شمایل خاصی مشاهده کند، در میان دوستانم صد نفر هستند.
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به خاطر حضور من نورانی و روشن میشوند، زیرا من خودم روشنی زمین و آسمان هستم.
هوش مصنوعی: اگر از شادی و سرور دستی به آسمان و زمین بزنم، آنها نیز به شادی در میآیند و به حرکت درمیآیند.
هوش مصنوعی: مردم در جستوجوی من هستند، اما نمیتوانند مرا پیدا کنند، چون من در جایی نیستم که آنها فکر میکنند و مانند پرندهای هستم که در مکانی فراتر از مکانهای معمولی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به عشق و معشوق خود، در میان دیگر عاشقان میدرخشم.
هوش مصنوعی: تنها دوستی حال قاسم را میداند، چه در سود باشد و چه در زیان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فدای روی خوبت باد جانم
فدای من سراسر دشمنانم
دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.