گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۸

 

صبا باز آ که در مان دارم از تو

به دردم منّت جان دارم از تو

طبیب من تویی مشکل توانم

که درد خویش پنهان دارم از تو

بیا و بوی زلفینش بیاور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۹

 

نگارینا دل پر دردم از تو

سرشک سرخ و روی زردم از تو

مرا خون دل اندر دامن جان

بود ای نور دیده هردم از تو

ز حد بگذشت در دم تا تو دانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۱

 

گرفت از رشک رویت ماه تابی

که چون رویت نباشد ماهتابی

به ظلمات شب هجران اسیرم

مگر روزی برآید آفتابی

در این آتش که من بودم ز هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲

 

دلا این عشق بازی تا به کی بی

شب هجرش درازی تا به کی بی

سهی سروا مکن جز راستی هیچ

بهل بازی که بازی تا به کی بی

زبان با ما دلت با دیگرانست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۷

 

چه کردم تا زمن دل برگرفتی

به جایم دیگری دلبر گرفتی

چه دیدی از من ای دلدار آخر

که رفتی همدمی دیگر گرفتی

چرا ای نور چشم از خون دیده

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۳

 

ز کوی دوست آمد شاد بادی

ولی از ما نکرد او باز یادی

نگشتم شادمان از وصل و هردم

مرا بر دل ز غم باری نهادی

به شاگردی وصلش جان بدادم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۴

 

دلا در عشق بازی نیک مردی

چرا از غم چنین با آه و دردی

مگر هجران تو را از پا درآورد

که با چشم پر آب و روی زردی

نه شرطی کرده بودی با من ای دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۹

 

دلا خود را به مه رویی چه بندی

مرا حیران و سرگردان پسندی

چنین زار و نزارم در فراقش

بگو تا کی به عشقش کار بندی

یقین تو بار نابی از در دوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۵

 

مگر با ما سر یاری نداری

بگو تا کی کشم این بردباری

ز من دل بستدی کردی مرا خوار

چنین باشد نگارا شرط یاری

عزیز من عزیزم داشت دایم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۹

 

بگو تا کی دلم را تنگ داری

جهانی را تو با نیرنگ داری

نداری رحمتی بر حال زارم

دلی بس سخت همچون سنگ داری

مرا صلحست با روی تو جانا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۰

 

چرا بی جرم با ما جنگ داری

همه سوی جفا آهنگ داری

نگویی کز چه رو ای دوست جانا

چو گل یک هفته بو و رنگ داری

دل ما با دهان تست از آن روی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۱

 

نگارینا ز نامم ننگ داری

به خون جان مرا آهنگ داری

نبخشی بر من رنجور مهجور

چرا آخر دلی چون سنگ داری

مرا با تو سر صلحست باری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۴

 

صبا بازآ که درمانم تو داری

نسیم زلف جانانم تو داری

منم رنجور و مهجور از فراقت

دوای این دل و جانم تو داری

طبیبان از علاجم خسته گشتند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۸

 

نگارا رسم دلداری نداری

دمی با ما سر یاری نداری

دل مسکین من گشت از غمت خون

تو خود آئین غمخواری نداری

رهی غیر از جفاجویی نجویی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۹

 

گرم بودی به وصلت اختیاری

نبودی بر دلم از هجر باری

دلم بر آتش رخسارت ای جان

چو زلف تو نمی گیرد قراری

نه یاری داد بختم در فراقت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۰

 

دلا تا کی چنین در زیر باری

سبکباری مجوی ار مرد کاری

به بند حرص تا کی بسته باشی

چرا سرگشته همچون روزگاری

مخور غم بیش ازین بر کار عالم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۱

 

چه خوش بادیست باد نوبهاری

مگر کز زلف آن سیمین نگاری

که جانم تازه گشت از بوی زلفش

دماغم پر شد از مشک تتاری

سهی سروا بگستر سایه بر من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۲

 

که دارد در دو عالم چون تو یاری

به قد سرو سهی رخ چون نگاری

وفا در دل نداری یک سر موی

به میدان جفا چابک سواری

دلم فرسود در بند فراقش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۳

 

که را باشد به عالم چون تو یاری

بتی خوش بوی خوش رو چون نگاری

به میدان ملاحت دیده ی من

ندیده مثل او چابک سواری

ز عشقت همچو چشمت ناتوانم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۵

 

به دردی دل گرفتارست باری

که درمان نیستش جز وصل یاری

طبیبانم دوا گفتند از آن لب

که هست او نازنینی گلعذاری

مگر درد دلم زان لب شود خوش

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode