چه خوش بادیست باد نوبهاری
مگر کز زلف آن سیمین نگاری
که جانم تازه گشت از بوی زلفش
دماغم پر شد از مشک تتاری
سهی سروا بگستر سایه بر من
که از پس دوستانم یادگاری
میازار و به لطفم نیک بنواز
که هستم من غریبی رهگذاری
نمی دانم مگر ای مردم چشم
بر آب دیده من آبیاری
نه شرط دوستان باشد که ما را
به کام دشمنان وا می گذاری
ز یادت نیستم غافل زمانی
چرا یادم به خاطر در نیاری
برآوردی دمار از روزگارم
به ساق و ساعد و دست نگاری
حقیقت شد مرا ای نور دیده
که پروای جهان داری نداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از لطافت و خوشبویی باد بهاری صحبت میکند که یادآور زیباییهای یک زن با زلفهای سیاه است. او از اثر بوی زلف این زن بر جان و حواسش میگوید و از سایهای که بر او گسترده شده، یاد میکند. شاعر به احساس تنهایی و غریبیاش نیز اشاره کرده و از دوستانش میخواهد به او لطف کنند و او را در یاد داشته باشند. او همچنین به درد و رنجی که از دوری محبوبش میکشد، اشاره میکند و از احترام و محبت واقعی در دوستی گلهمند است. در نهایت، شاعر به حقیقتی تلخ اشاره میکند که ممکن است محبوبش به دنیا و امور آن بیاعتنایی کند.
هوش مصنوعی: باد نوبهاری خیلی خوش و دلپذیر است، به ویژه زمانی که بویی از زلف آن دختر زیبا به مشام برسد.
هوش مصنوعی: بوی زلف او جانم را تازه و روح تازهای به من بخشید و بویی همچون مشک ترکها در مشامم پیچید.
هوش مصنوعی: ای درخت بلند و زیبا، سایهات را بر من بیفکن، زیرا پس از دوستانم، تو یادگاری از آنها برایم میمانی.
هوش مصنوعی: مرا آزار نده و با نیکی با من رفتار کن، زیرا من یک غریبه و مسافرم.
هوش مصنوعی: فقط میتوانم بگویم که نمیدانم، اما ای مردم، با نگاه کردن به چشمانم که مانند آب هستند، میتوانید بفهمید که درون من چه حس و حالتی وجود دارد.
هوش مصنوعی: دوستان نباید بگذارند که به خاطر خواستههای دشمنان به نفع آنها عمل کنیم.
هوش مصنوعی: من از یاد تو غافل نیستم، اما چرا یاد من در ذهنت نمیآید؟
هوش مصنوعی: شما به گونهای در زندگی من تغییرات عمدهای ایجاد کردهاید که زندگیام سخت و دردناک شده است.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو که نور چشمان من هستی، حقیقت من را درک کردی، در حالی که به دنیا و آسایش آن اهمیت نمیدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.