گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه خوش بادیست باد نوبهاری

مگر کز زلف آن سیمین نگاری

که جانم تازه گشت از بوی زلفش

دماغم پر شد از مشک تتاری

سهی سروا بگستر سایه بر من

که از پس دوستانم یادگاری

میازار و به لطفم نیک بنواز

که هستم من غریبی رهگذاری

نمی دانم مگر ای مردم چشم

بر آب دیده من آبیاری

نه شرط دوستان باشد که ما را

به کام دشمنان وا می گذاری

ز یادت نیستم غافل زمانی

چرا یادم به خاطر در نیاری

برآوردی دمار از روزگارم

به ساق و ساعد و دست نگاری

حقیقت شد مرا ای نور دیده

که پروای جهان داری نداری

 
 
 
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه