گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلا تا کی چنین در زیر باری

سبکباری مجوی ار مرد کاری

به بند حرص تا کی بسته باشی

چرا سرگشته همچون روزگاری

مخور غم بیش ازین بر کار عالم

مبر زین بیش از کس بردباری

نگویی این همه خواری و بیداد

ز روبه کی کشد شیر شکاری

عزیز بس کسی بودم کنون دل

ز دستت می کشم بس جور و زاری

تو را من بنده ام ای سرو آزاد

اگرچه میل وصل ما نداری

بحمدالله نگارینا که دیگر

جهان خرّم شد از باد بهاری