گنجور

 
جهان ملک خاتون

گرم بودی به وصلت اختیاری

نبودی بر دلم از هجر باری

دلم بر آتش رخسارت ای جان

چو زلف تو نمی گیرد قراری

نه یاری داد بختم در فراقت

که تا گردم به وصلت بختیاری

چو باری بر نگیری از دل من

نظر کن بر من دلخسته باری

جفا چندین مکن بر حال زارم

ببخشا بر دل زاری نزاری

ربود از من به دستان دل نگارم

ندیده کس بدین دستان نگاری

نپرسی از من دلخسته دانم

جهان را نیست پیشت اعتباری