گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلا در عشق بازی نیک مردی

چرا از غم چنین با آه و دردی

مگر هجران تو را از پا درآورد

که با چشم پر آب و روی زردی

نه شرطی کرده بودی با من ای دل

که گرد کوی مهرویان نگردی

به قول خود وفا ننمودی آخر

چنینم زار و دشمن کام کردی

به خاک ره نشستم زآتش دل

به هجران آب روی ما ببردی

چو از وصلش نگشتم یک زمان شاد

چرا ما را به دست غم سپردی

نگارینا جهان بی تو نخواهم

که هم دردی و هم درمان دردی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

یقینم حاصله که هرزه گردی

ازین گردش که داری برنگردی

بروی مو ببستی هر رهی را

بدین عادت که داری کی ته مردی

خاقانی

چه کرد این بنده جز آزادمردی

که گرد خاطر او برنگردی

به دل گفتی نخواهم جست، جستی

جفا گفتی نخواهم کرد، کردی

همه بر حرف هجران داری انگشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه