گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا باز آ که در مان دارم از تو

به دردم منّت جان دارم از تو

طبیب من تویی مشکل توانم

که درد خویش پنهان دارم از تو

بیا و بوی زلفینش بیاور

بگو اشکی چو باران دارم از تو

نگویی تا به کی ای بی وفا یار

دو چشم بخت گریان دارم از تو

بسی مشکل که در را هم نهادی

من بیچاره آسان دارم از تو

بده کام دلم از وصل ورنه

به هر کویی من افغان دارم از تو

نشد خالی ز من خیل خیالت

درون دیده مهمان دارم از تو

گهر از دیده و دینارم از رخ

به هجران نیک ارزان دارم از تو

اگر جور جهان آید به رویم

نگردم زان که پیمان دارم از تو