به دردی دل گرفتارست باری
که درمان نیستش جز وصل یاری
طبیبانم دوا گفتند از آن لب
که هست او نازنینی گلعذاری
مگر درد دلم زان لب شود خوش
که گل با شکّرش بودست کاری
مسلمانان چه تدبیرم که نگرفت
دو دست بخت من یک شب نگاری
چه باشد گر چو سرو ناز روزی
ز لطف خود کند بر ما گذاری
مگر بر دیده مالم خاک پایت
که بر دل دارم از هجران غباری
به فریادم رس ای دلبر کزین بیش
ندارم طاقت هجر تو باری
جوابم داد کای بیچاره هیهات
به وصلم تا که باشد بختیاری
اگر بختم دهد یاری به وصلت
جهان را نیز باشد بخت یاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.