گنجور

 
جهان ملک خاتون

به دردی دل گرفتارست باری

که درمان نیستش جز وصل یاری

طبیبانم دوا گفتند از آن لب

که هست او نازنینی گلعذاری

مگر درد دلم زان لب شود خوش

که گل با شکّرش بودست کاری

مسلمانان چه تدبیرم که نگرفت

دو دست بخت من یک شب نگاری

چه باشد گر چو سرو ناز روزی

ز لطف خود کند بر ما گذاری

مگر بر دیده مالم خاک پایت

که بر دل دارم از هجران غباری

به فریادم رس ای دلبر کزین بیش

ندارم طاقت هجر تو باری

جوابم داد کای بیچاره هیهات

به وصلم تا که باشد بختیاری

اگر بختم دهد یاری به وصلت

جهان را نیز باشد بخت یاری