گنجور

 
جهان ملک خاتون

نگارینا دل پر دردم از تو

سرشک سرخ و روی زردم از تو

مرا خون دل اندر دامن جان

بود ای نور دیده هر دم از تو

ز حد بگذشت در دم تا تو دانی

که تسکینی بود بر دردم از تو

ندارم بی تو خواب و خورد یارا

بیا چون هست خواب و خَوردم از تو

به سر گردم چو پرگار از غم ای یار

بسی بر دل نشیند گردم از تو

تویی با خرّمی با دیگری جفت

من بیچاره دایم فردم از تو

منم همچون قلم در اشتیاقت

به سر گرد جهان می‌گردم از تو

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
نظامی

چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو

جوی ناخورده گندم خوردم از تو

عطار

بدیداری قناعت کردم از تو

تو میدانی که چون خون خوردم از تو

اهلی شیرازی

ز خون گرمی که بینم هر دم از تو

سیه رو باشم ار برگردم از تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه