گنجور

 
جهان ملک خاتون

که را باشد به عالم چون تو یاری

بتی خوش بوی خوش رو چون نگاری

به میدان ملاحت دیده ی من

ندیده مثل او چابک سواری

ز عشقت همچو چشمت ناتوانم

چو زلف بی قرارت بی قراری

نپرسی یک دم از حالم که چونست

به درد عشق ما زاری نزاری

تو را گر هست بر خاطر ز من بار

مرا در خاطر از تو نیست باری

ز پای افتاده ام در ره گذارت

چه باشد بر من ار آری گذاری

چه خوش باشد شراب وصل در جام

اگر نبود ز هجرانش خماری

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوش آن غم کش تو باشی غمگساری

بیا جانا که در عالم نیابی

چو من شوریده بختی بردباری