گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

چو بلبل در هوای گلستانم

که باشم دایماً با دوستانم

اگرنه عشق گل باشد زمانی

نبیند هیچکس در بوستانم

به عشق آن گل سیراب بینی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

اگرچه سوخت در غم استخوانم

علاج درد هجرانش ندانم

مرا عمریست تا در دل غم اوست

از آن درد ای عزیزان ناتوانم

ترّحم بر من بیچاره فرضست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

 

بر آب دیده چون سروش نشانم

روانش جان چو گل بر سر نشانم

چه کردم جز وفاداری که دایم

ز جان زهر فراقت را چشانم

نگارینا خبر داری که هر دم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۰

 

شبت خوش باد همچون روز خرّم

چو حال من مبادت کار در هم

ز دست غم به جان آمد دل من

مبادا غم کسی را یار و عمدم

الا ای خوش نسیم صبحگاهی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳

 

دلا تا کی به درد او بسازیم

چو زر در بوتهٔ هجرش گدازیم

خیالش دایماً مهمان دل شد

بیا تا برگ مهمانی بسازیم

سهی سروا مکن زین بیشتر ناز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۰

 

چه دردست این که درمانش ندانیم

چه بحرست این که پایانش ندانیم

نهال سروی اندر چشم ما رست

که قطعاً ره به بستانش ندانیم

طبیبانم دوایی تلخ گفتند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۹

 

بهار آمد بیا تا خوش برآییم

ز دیگر عاشقان ما بر سر آییم

گل رویت یکی، بلبل فراوان

دو بلبل بر گلی خوشتر سراییم

گل رویت چو پوشد زلف مشکین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۰

 

چو با مهر رخ او آشناییم

چرا ای جان و دل از تو جداییم

تو سلطانی نظر کن سوی درویش

چو در کوی وصال تو گداییم

نه مرد عشق بازار تو بودیم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۲

 

نگارا از تو دور آخر چراییم

تو را ماییم و ما آخر که راییم

سعادت گر دهد یاری به وصلت

همان به کز در عشرت درآییم

بگو ای نور چشمم تا که رایی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۴

 

به جان آمد دل از هجر حبیبان

ندارد طاقت جور رقیبان

ز عشق تو مرا دردیست در دل

نمی دانند درمانش طبیبان

نمی پرسی ز حال زارم آخر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵

 

سری دارم فدای پای جانان

چگونه سرکشم از رای جانان

خدا را ای صبا نزد من آور

نسیم زلف روح افزای جانان

که تا جانم برآساید ز بویش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶

 

صبا شاد آمدی از کوی جانان

چه داری راست گوی از بوی جانان

عبیر و عنبر ساراست گویی

نسیم طرّه گیسوی جانان

خوش آوردی که جانم تازه کردی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹

 

نگارا رحمتی بر حال ما کن

غم هجران ز جان ما جدا کن

زبانم نیست از ذکر تو خالی

مرا کامی ز لعل خود روا کن

دلم پر درد هجرانست باری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۱

 

ز لطفت یک نظر در حال ما کن

ز وصلت درد دوری را دوا کن

جفا تا کی کنی بر من نگارا

به رغم دشمنان روزی وفا کن

بیا بنشین زمانی بر دو چشمم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۲

 

سهی سروا گذاری سوی ما کن

امید ناامیدی را روا کن

به جان آمد دلم از درد دوری

بیا درد دل ما را دوا کن

جفا تا کی کنی بر من نگارا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۳

 

بیا دردم به وصل خود دوا کن

ز لعلت کام جان ما روا کن

به وصلم وعده ی بسیار دادی

یکی زان وعده ها آخر وفا کن

خلاف بی وفایی کز تو دیدم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۷

 

خداوندا به حال ما نظر کن

ز حال نیک و بد ما را خبر کن

ز لطف خویشتن بنواز ما را

هوای شور و شر از سر بدر کن

رهی گم کرده ام در ظلمت شب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۸

 

نگارا بر من مسکین نظر کن

ز آب چشم مظلومان حذر کن

الا ای باد صبح ار می توانی

نگارم را ز حال ما خبر کن

بگو ای سرو ناز بوستانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۹

 

دمی در کوی درویشان گذر کن

به حال زار مسکینان نظر کن

اگرچه سرو نازی بر لب جوی

دمی ناز ای پسر از سر به در کن

دلا در پیش آن ابرو و غمزه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۷

 

ندارم دل که دل بردارم از تو

اگرچه هست بس آزارم از تو

گل وصلت به دست دیگرانست

نصیب آخر چرا شد خارم از تو

عزیز بس کسی بودم نگارا

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode