اگرچه سوخت در غم استخوانم
علاج درد هجرانش ندانم
مرا عمریست تا در دل غم اوست
از آن درد ای عزیزان ناتوانم
ترّحم بر من بیچاره فرضست
که از عشق رخت زار و نوانم
چو سرو قد او از چشم جانم
روان شد با قدش جان شد روانم
دلم بربود و آنگه قصد جان کرد
بیا کاین شیوه ها را نیک دانم
تو را زین بیش بودی مهربانی
وگر مهرت نباشد من نمانم
کنارم پر ز اشک از روز هجرت
کناری نیست باری زین میانم
چو بلبل وقت گل در بوستانها
بیا بشنو ز دستانها فغانم
ز وصلت گر نداری شاد ما را
من از بهر غم تو در جهانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عمق درد و غم ناشی از دوری و فراق عشق است. شاعر احساس میکند که سوختن در غم عشق خاصی را تجربه میکند و از ناتوانی در درمان این درد سخن میگوید. او سیاهی روزگار هجران را مقابل زیباییهای عشق قرار میدهد و ترحم دیگران را بر خود ضروری میداند. با توصیف عشق به عنوان دردی عمیق، او به فقدان محبوبش اشاره کرده و آرزوی وصال را دارد. در نهایت، شاعر از عشق میگوید که جانش را فدای غم محبوب کرده و زندگیاش به خاطر این دوری به سختی میگذرد.
هوش مصنوعی: با اینکه در غم فراق او، وجودم به کورسویی از درد دچار است، اما راه و درمانی برای این درد نمیشناسم.
هوش مصنوعی: من سالهاست که دلمشغول غم او هستم و از این درد، ای دوستان، ناتوان و خستهام.
هوش مصنوعی: از عشق تو دستخوش درد و رنج شدهام و شایسته است که به حال من بیچارگی رحم کنی.
هوش مصنوعی: وقتی قامت او در نظر جان من ظاهر شد، وجودم به خاطر زیباییاش پر از زندگی و نشاط گشت.
هوش مصنوعی: دلم را گرفت و سپس به فکر جانم افتاد. بیا، زیرا من این روشها را به خوبی میشناسم.
هوش مصنوعی: اگر محبت و مهربانی تو بیشتر از این باشد، من هم با تو خواهم ماند؛ اما اگر محبتی از تو نباشد، من دیگر نمیتوانم بمانم.
هوش مصنوعی: در کنار من، اشکهای زیادی به خاطر روز جدایی وجود دارد و هیچ کناری برای آرامش یافتن نیست، بنابراین در این میان، حال خوبی ندارم.
هوش مصنوعی: زمانی که بلبل در فصل گل در باغها آواز میخواند، تو هم در این فضا به صدای ناله و درد من گوش بده.
هوش مصنوعی: اگر از وصل و نزدیکی ما شاد نیستی، من به خاطر اندوه تو در این دنیا زندگی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فدای روی خوبت باد جانم
فدای من سراسر دشمنانم
دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.