گنجور

 
جهان ملک خاتون

به جان آمد دل از هجر حبیبان

ندارد طاقت جور رقیبان

ز عشق تو مرا دردیست در دل

نمی دانند درمانش طبیبان

نمی پرسی ز حال زارم آخر

نمی گویی شبی مسکین غریبان

چه خوش باشد شبی تا روز در باغ

ندای چنگ و بانگ عندلیبان

خصوصاً وقت گل در شادکامی

نشسته روی در روی حبیبان

نصیب من ز گل خارست باری

چرا گشتم چنین از بی نصیبان

اگر مجنون شوم از غم عجب نیست

که عشقت می برد آب لبیبان

نمی دانی جهانی در فراقت

گهی دامن درند و گه گریبان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فخرالدین اسعد گرگانی

نکردی هیچ رحمت بر غریبان

چو بیماران نمانده بی طبیبان

عطار

چو داری خوی مردم چون لبیبان

دمی بنشین به بالین غریبان

سعدی

خوشا و خرما وقت حبیبان

به بوی صبح و بانگ عندلیبان

خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست

که ساکن گردد آشوب رقیبان

دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

به غم بنشسته ام سر در گریبان

ز اندوه عزیزان و حبیبان

مزاج دوستان رفتم بدیدم

گرفتم نبض هر یک چون طبیبان

ملالت شان مرامی داشت گفتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه