به جان آمد دل از هجر حبیبان
ندارد طاقت جور رقیبان
ز عشق تو مرا دردیست در دل
نمی دانند درمانش طبیبان
نمی پرسی ز حال زارم آخر
نمی گویی شبی مسکین غریبان
چه خوش باشد شبی تا روز در باغ
ندای چنگ و بانگ عندلیبان
خصوصاً وقت گل در شادکامی
نشسته روی در روی حبیبان
نصیب من ز گل خارست باری
چرا گشتم چنین از بی نصیبان
اگر مجنون شوم از غم عجب نیست
که عشقت می برد آب لبیبان
نمی دانی جهانی در فراقت
گهی دامن درند و گه گریبان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و غم دوری از محبوب سخن میگوید. او از بیتابی قلبش در برابر سختیهای عشق و ظلم رقیبان شکایت دارد و به درمانی که پزشکان برای دردش ندارند، اشاره میکند. شاعر به احساس تنهایی و بیسوالی محبوب از حال او اشاره کرده و آرزو میکند که شبها را در کنار دوستان و محبوبان بگذراند. او نسبت به سرنوشت خود و تلخی آن نگران است و میگوید که اگر مجنون شود، از غم آن گلایهای ندارد، زیرا عشقش چنان عمیق است که او را به سرحد جنون میبرد. شاعر در نهایت به وضعیت دشوار و ناامیدکنندهای که در غیبت محبوبش تجربه میکند، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دل از دوری عزیزان به شدت رنجیده و خسته شده و دیگر طاقت سختی و ظلم محبتنمایان را ندارد.
هوش مصنوعی: از عشق تو در دل من دردی وجود دارد که پزشکان نمیدانند چگونه آن را درمان کنند.
هوش مصنوعی: تو هرگز حال بد من را نمیپرسی و از آن طرف شبها نمیگویی که من چقدر در تنهایی و غم هستم.
هوش مصنوعی: شب دلپذیری خواهد بود که تا صبح، در باغ صدای چنگ و آواز بلبلان به گوش برسد.
هوش مصنوعی: به ویژه در زمان گل، وقتی که شادابی و خوشحالی در اوج خود است، عشق و دوستی میان محبوبان نمایان میشود و آنها در کنار هم خوش هستند.
هوش مصنوعی: سرنوشت من تنها گل خار است، پس چرا اینقدر از بینصیبها ناراحت شدم؟
هوش مصنوعی: اگر من از دلتنگی دیوانه شوم، عجیب نیست چون عشقت مانند آبی است که لبعادان را سیراب میکند.
هوش مصنوعی: نمیدانی که چقدر در غم جداییات، حال و روزم تغییر میکند؛ گاهی چادر دلم پاره میشود و گاهی لباس روحم را میزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نکردی هیچ رحمت بر غریبان
چو بیماران نمانده بی طبیبان
چو داری خوی مردم چون لبیبان
دمی بنشین به بالین غریبان
خوشا و خرما وقت حبیبان
به بوی صبح و بانگ عندلیبان
خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست
که ساکن گردد آشوب رقیبان
دو تن در جامهای چون پسته در پوست
[...]
به غم بنشسته ام سر در گریبان
ز اندوه عزیزان و حبیبان
مزاج دوستان رفتم بدیدم
گرفتم نبض هر یک چون طبیبان
ملالت شان مرامی داشت گفتی
[...]
کشد تقدیر جان کم نصیبان
گنه بر مرگ و تهمت بر طبیبان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.