گنجور

 
جهان ملک خاتون

شبت خوش باد همچون روز خرّم

چو حال من مبادت کار در هم

ز دست غم به جان آمد دل من

مبادا غم کسی را یار و عمدم

الا ای خوش نسیم صبحگاهی

تویی مر عاشقان را یار و محرم

بگو با آن نگار سست پیمان

چرا پشت دلم را کرده ای خم

دمی خوش نگذرد بر ما ز هجران

ز بالایت بلا بینیم هردم

به سوی ما خرام ای سرو آزاد

مبادا از سر ما سایه ات کم

چرا از وصل خود شادم نداری

که بگرفتم ملال از صحبت غم

مرنجانم به هجرانت از این بیش

ز وصل خود مرا بنواز یک دم

بهار آمد بیا و تازه دل باش

جهان از باد نوروزیست خرّم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

غمم غم بی و همراز دلم غم

غمم هم‌صحبت و همراز و همدم

غمت مهله که مو تنها نشینم

مریزا بارک الله مرحبا غم

سنایی

چو دانستم که گردنده‌ست عالم

نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم

شبان و روز با هم مست و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

مبارک باد و میمون باد و خرم

همایون خلعت سلطان عالم

بلی خود خلعت سلطان بهرحال

مبارک باشد و میمون و خرم

ترا بیرون ز تشریف شهنشاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه