گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز لطفت یک نظر در حال ما کن

ز وصلت درد دوری را دوا کن

جفا تا کی کنی بر من نگارا

به رغم دشمنان روزی وفا کن

بیا بنشین زمانی بر دو چشمم

به جان تو که ترک ماجرا کن

از آن لعل لب شیرین چون قند

امید ناامیدی را روا کن

نگویی تا به کی بیگانه باشی

مرا با خود زمانی آشنا کن

تو سلطان جهانبانی خدا را

ز لطفت یک نظر سوی گدا کن

نوای ما سر کوی غمت گشت

بیا و رحمتی بر بی نوا کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode