گنجور

 
جهان ملک خاتون

چو با مهر رخ او آشناییم

چرا ای جان و دل از تو جداییم

تو سلطانی نظر کن سوی درویش

چو در کوی وصال تو گداییم

نه مرد عشق بازار تو بودیم

چه گونه با فراق تو برآییم

به خاک آستانت تشنه جانیم

به جست و جوی تو سرگشته ماییم

ز روی لطف کن در ما نگاهی

اگرچه چاکری را می نشاییم

بگو ای نور چشمم تا که رایی

ز روی بندگی چون ما تراییم

چرا بیگانگی ورزی تو با ما

چو از جان در جهانت آشناییم

چو دوران را ثباتی نیست محکم

بیا تا یک زمانک خوش برآییم

سعادت گر دهد یاری به وصلت

چو اقبال از در دولت درآییم